بی خبر آخرین مطالب پیوندها لوگو آمار وبلاگ
یادش به خیر، عهدجوانی، که تا سحر، با ماه می نشستم، از خواب،بی خبر! اکنون که می دمد سحر،از سوی خاوران بینم شبم گذشته، زمهتاب بی خبر! این سان،که خواب غفلتم،ازراه می برد ترسم که بگذرد ز سرم آب،بی خبر! اثر فریدون مشیری موضوع مطلب : |
||